خون دل

خون دل خوردن برای امام خامنه ای ...

خون دل

خون دل خوردن برای امام خامنه ای ...

۲۰ مطلب با موضوع «دلنوشت» ثبت شده است


بعد از احراز صلاحیت ها و نزدیک انتخابات نود و دو در مسجد محل بودیم که در روی میز نشریات یک روزنامه، نامه ی ته گشاده ی سید حسن خمینی را که خطاب به هاشمی رفسنجانی نوشته بود و در آن به شدت و بسیار تدبیرمندانه ابراز امیدواری کرده بود تیتر زده بود.

یکی از (بقول خودمان) پیرمردهای مسجد که روی سر ما جا دارد و انصافا برخلاف خیلی ها با این که سنی از او گذشته، هنوز یک بسیجی واقعی است، روزنامه را نگاهی انداخت و گفت :

هه!

کوری عصا کش کور دگر شود ...

پ.ن :

حضرت امیرالمومنین علیه السلام:

کوری چشم بهتر است از فقدان بصیرت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۲ ، ۱۲:۰۶
سپهر قدیمی
آیت الله جنتی
مردی که هرچند قد خمیده اش محتاج عصا شده اما ایمان و مردانگی اش پیر نشده...
این هجمه ی توهین و ناجوانمردی شاید توفیقی باشد برای او که دلش محکم تر و قدمش ثابت تر و اجرش تکمیل تر گردد...
 
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۲ ، ۲۳:۳۳
سپهر قدیمی

مدت ها بود که تبلیغات می کردند وضع معیشتی مردم این است و آن است و قحطی شده و ... و مردم هم باورشان شد که آری این طور است.
همچون قصه ی آن مرد که گفتند: مرده ای گفت : نه
گفتن : چرا ! داغی نمی فهمی !!!
نمی گوییم مضیقه نبود اما انقدر که دستگاه تبلیغاتی مستحکم و سازمان یافته ی چپی ها نشان می داد نبود!!
گفتیم اینچنین نیست گفتند : افراطی!
دوران تبلیغات انتخاباتی گفتند باید قفل دیپلماسی را باز کنیم و دم کدخدا را ببینیم!
گفتند باید چرخ زندگی بچرخد بعد سانتریفیوژ!!
گفتند چاره ی این بدبختی و فلاکت و گرانی (!) آشتی با دنیاست !
گفتیم آشتی با شیطان بزرگ ممکن نیست که اگر ما بخواهیم آنها نمی خواهند !!
گفتیم چرخ زندگی و معیشت بر مدار سانتریفیوژ می چرخد که اگر آن نباشد و فردا نفت تمام شود بدبختی و فلاکت و گرانی حقیقی را به چشم می بینیم!
گفتیم راه حل استحکام بخشیدن به اقتصاد داخلی است و اقتصاد مقاومتی و ... نه رابطه و مذاکره و ... که اگر رابطه ثمر داشت خود آمریکا مگر با خود پدر سگش رابطه ندارد پس چرا شانزده تریلیون دلار بدهی دارد و اقصادش رو به فناست؟!!
گفتند ساکت شو افراطی تو چه می فهمی دیپلماسی چیست؟!! ، دیپلماسی که بیانه خواندن نیست!!
خلاصه با وعده های صد روزه ی صد من یک شترمرغ مردم را خامیدند و رای گرفتند و پیروز شدند در میدان انتخابات!
هرچه پیرمرد از کار افتاده بود از دولت خانه سالمندان سازندگی و اصلاحات جمع کردند و کابینه ی فراجناحی ! سر هم کردند! هنوز چیزی نگفته گفتند ساکت شو افراطی!
رفتند نشستند پشت میز مذاکره و جک گفتند و خندیدند و با خنده های دلبرانه دل ملتی را که دل به بند تمبان بسته بودند بردند و آخر هم توافق کردند و خودشان هم جشن گرفتند گفتیم این چه توافقی است که دو ترجمه اش با اصلش نمی خواند و آن طرفی ها یک چیز می گویند و شما چیز دیگر؟!
آخر هم نفهمیدیم سر چه توافق کردند؟!
سوال در دهانمان کامل نچرخیده بود که گفتند ساکت شو افراطی!
رئیس جمهور با ادب و باهوششان آمد و بی ادبی کرد و گفت تا ما همه ی پیچ و مهره ای هسته ای ایران را جمع نکنیم کوتاه نمی آییم ! آن یکی کری بود کوری بود نمی دانم! آمد و بهانه تراشی کرد گفت : درصورتی که ایران به حمایت خود از نظام سوریه و حزب الله ادامه دهد ، تحریم ها کاهش نمی یابند.
بعد هم که خیالشان راحت شد که دارند هسته ای را بی هسته می کنند دربرابر توان موشکی موضع گرفتن و فردا هم حتما می گویند نیروگاه های بادی و آبی و هرچه هست را تخته کنید و با هیزم سر کنید!!!
حالا هم تحریم های جدید و نو!!!
می گوییم این چه توافقی بود! بهتر نبود بجای اینکه انرژی و توان و امیدتان را در مذاکرات بی سر ته با یک مشت آدم ( حیف آدم ) نفهم بی منطق غیرقابل اعتماد صرف کنید روی استحکام داخلی اقتصاد کار می کردید تا مجبور نباشید در گزارش صد روزه ی دولت یازدهم قصه ی هشت ساله ی دولت نهم و دهم را سر هم کنید با ان مجری های ببوگلابی!!!
بیست و چها خرداد بود که به دوستی پیام دادم چهارسال آینده را چگونه پیش بینی می کنید و او پاسخ داد : باحال
در این روز های باحال زمستانی چقدر به افراطی بودن به قول شما و انقلابی بودن به قول رفقای خودمان افتخار می کنم!!!
قربانتان آقا که به ما یاد دادید بگوییم : من انقلابیم ، دیپلمات نیستم!!!
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۷:۰۴
سپهر قدیمی


آقا سید مرتضی؛

این روزها این کلامت چقدر در گوشم طنین انداز است :

حزب‌الله حتی در میان دوستان خویش غریبند چه برسد به دشمنان...

 اگرچه در عین گمنامی و مظلومیت، باز هم من به یقین رسیده‌ام که خداوند لوح و قلم تاریخ را بدینان سپرده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۱۰:۵۵
سپهر قدیمی
دیروز در کلاس ادبیات فارسی سخت بیاد مرحوم شریعتی و تصویرگری هایش از کلاس های درس دانشگاه و مدرسه افتادم.
استاد با بیان شیوا و صدای رسا یک به یک واژگان متنی را درمی نوردید و پی در پی می گذشت تا نوبت به لغت "آزر" دررسید و پاورقی که "نام عموی ابراهیم" (علیه السلام) است.
و استاد افاضه فرمودند که طبق (...اذ قال ابراهیم لابیه آزر ...) و استعمال لغت "اب" آزر پدر ابراهیم است پس کتاب را خط زنید و اصلاح کنید.
و من از در انقلت درآمدم که محمدتقی شریعتی در تفسیر نوینش چنین استدلال نموده که به دو دلیل اینگونه نیست و او عمو حضرت خلیل الله بوده!
و استاد تکانی به خود دادند و تاملی نمودند که : شاید و الله و اعلم !!!
سپس فرمودند ما در این جا به ظاهر لغت اکتفا می کنیم و از تفسیر می گذریم و می گوییم پدر شما هم خط بزنید بنویسید پدر!!!
و من : من دیگر حرفی ندارم!!
جالب انگیز تر اینکه در کلاس بعد مدتی مدید به توضیح این مطلب و استدلال به استدلالات منقول از جانب بنده که او عمو بوده و پدر نبوده!!!


پ . ن :

حالا شما هی بگردید تا پرتقال فروش را بجورید و وقت خود را تلف نمایید!!!
بروید بنشینید کمی ادبیات و دیگر علوم تلمذ کنید که میانترم سخت نزدیک است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۲ ، ۰۹:۳۸
سپهر قدیمی

دانشجو موذن جامعه است ، اگر خواب بماند نماز امت قضا می شود!

منتها اینجا دانشجوهای ما نه اذان گفتن بلد هستند و نه حتی نماز خواندن!!!

دانشجویی که بزرگ ترین دغدغه و پرسشش این است که چرا دانشکده ما تک جنسیتی است؟!! و بزرگ ترین هدفش راهی برای انتقالی و مهمانی و فرار از این دانشکده و این رشته است؛

دانشجویی که تمام اوغاتش فراغت است و باقی اوقاتی را هم که سر کلاس هست را نیز تا آنجا که بشود می پیچاند!!! کی فرصت دارد که اذان گفتن یاد بگیرد و اذان بگوید تا نماز امت و جامعه اش قضا نشود!

کی فرصت فکر کردن و تحلیل کردن و ارائه کردن دارد؟!!!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۲:۱۰
سپهر قدیمی



ابوذر؛

دارند مجسمه ای از عثمان می سازند

عثمان امروز خودش کعب الاحبار است

کجایی؟!

این سر را باید بشکنی

در مملکت علی (علیه السلام) دارند از این کارها می کنند ...

این ابوذر ؟!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۰۳
سپهر قدیمی



وقتی که از شلوغ پلوغی و همهمه ی بی حساب و کتاب درونیت خسته ای ، از همه سو درمانده و از همه جا وامانده ای . وقتی دیگر نه حوصله ی درس را داری و نه بحث را و نه حتی خودت را ، دلت ملجائی می خواهد تا بروی آنجا و فقط سکوت کنی . یک گوشه ای بنشینی و بی آنکه کلامی بگویی و در جایی سیر کنی و به چیزی فکر کنی ، در آنجا از خودت خالی شوی ، آرام شوی و رها شوی ...

اما کجا؟ در این شهر شلوغ و پر آمد و شد که هر کسی به طرفی می رود و به هیچ جا هم نمی رسد کجا می شود رفت؟چکار می شود کرد؟

اما جوینده یابنده است!!!

در مرکز شهر و در پشت یک عمارت بزرگ غصبی خاکستری و در انتهای یک کوچه ی باریک ، گنبدی ساده و آجری جلوه می کند.

کجا از اینجا بهتر؟!

 امامزاده ای که در حیاطش یک درخت تنومند توت هست. عزیزی می گفت قدیم الایام در حیاط هر مسجد و امامزاده ای یک چنین درختی می کاشتند برای بچه ها!

وقتی که وارد حرم می شوی دیگر از همهمه ها و شلوغ پلوغی ها خبری نیست. سلام می کنی :

السلام علیک یا شاهزاده حسین یا حسین بن علی النقی ...

آرام می شوی

آرام آرام که پیش می روی آرام تر می شوی


تا اینکه به ضریح برسی.

دستهایت را به دامن ضریح گره می کنی و بر دستانش  بوسه می زنی .آنوقت فاتحه ای می خوانی تا برایت فاتحه ای بخواند.

می گویند آقا (عج) به اینجا سر می زند.

خوش به حال آنها که می بینندش و یا حتی بویش را می شنوند، ما که فقط :

وصف العیش نصف العیش ... !!!

یک گوشه ی دنج پیدا می کنی و می نشینی روبروی ضریح

غرق در سکوت

غرق در آرامش ...

انگار همه ی مشکلات برایت آسان است

هیچ کاری نشدنی نیست

خستگی معنا ندارد

و حق گرفتنی است !

این ها را که یافتی باید تجدید پیمان کنی

عهدت را تازه کنی و با غدیر بیعت کنی

بیعت  با غدیر ، بیعت با عاشورا ، بیعت با ظهور ...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۰۳
سپهر قدیمی


شکوفه های امیدمان را سرما زده

آقا نمی آیی ... ؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۴۲
سپهر قدیمی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۱۸
سپهر قدیمی